مدح و مناجات با امام جعفر صادق علیهالسلام
مست از احـادیثت، کردهای خلایق را کردی از خدا لبریز، تک تک دقایق را هر کلام پر نورت، لحظههای روحانی داده صیقل از عشقت، روح و جان عاشق را تا کسی نیـفـتـد در، منجـلاب گـمراهی جرعهای به ما دادی، کـوثر حقایق را پای حـکم هر امری، با بـیان شیـوایت کردهای پراکـنده، عطر قال صادق را با حرام و مکروه و مستحب و واجبها گـفـتهای به ما راهِ، بـنـدگـی خـالـق را بر شما هر آنکس که، میشود ارادتمند در دو عـالم آقا او، میشود سعادتـمـند گوشه چشم غمازت، کرده باطل افسونها گشته قاصر از مدحت، دست باز مضمونها جلوه کردی از شوقت، در تمامی تاریخ دست شسته از لیلی، دسته دسته مجنونها در تنور مشتاقی، گرم سوختن کم نیست دل سپرده بر عشقت، از تبار هارونها راه حل هر مشکل، رهگشای هر بنبست فقه جعفری گشته، در سکوت قانونها حـوزههای عـلمیه، در طـریق آموزش بر مدارتان گشته، نقطه عطف کانونها هـشتـمین هـدایتگر، در مسیر ایـمانی کاشف الحـقایق از، راز و رمز قرآنی استـوار گـردیده، از قـیـامت ایـمـانها از شمیم افکارت، جان گرفته عرفانها فهم و درک شیعی را، با نگاه تفسیری دادهای شـما رونق، در تـمام دورانها بوحـنیفه میگوید، که هلاک میگردید بیتلـمذ درست، آن دو سـاله نعـمانها درس و بحثتان دیده، چون زراره شاگردان چون ابان، مفضلها، چون هشام و حمرانها مانده تا که بشناسد، چشم و گوش این دنیا نه خودت که شاگردی، چون ابوبصیرت را روی دوش خود داری، پرچم پیمبر را گـشـتهای ششم آیه، آیـههای کـوثـر را در مصاف با شبهه، از خودت نشان دادی در جـهـاد انـدیـشه، اقـتـدار حـیــدر را با تـلاش بیوقـفـه، کـردهای نـهـادیـنـه در وجود هر شیعه، اعتقـاد و باور را عالمی که باشی تو، به خدا که جا دارد بوسه زد، تبرک کرد، پلههای منبر را در قیاس عـالمها، با شهید و با خونش نامـتان شرف داده، جایگـاه جوهـر را ششمین در از حکمت، بر مدینة العلمی جانشین پیغـمبر، در علوم و در حلمی ارث، از علی بردی، شوکت جلالت را لحن هر کلامت را، نطق بی مثالت را جنگ فـتنه رفتی با، ذوالفـقار استدلال بارهـا گـرفـتی تو، خـیـبر جهـالـت را وقف تربیت کردی، بر چهار هزار عالم کل عمر پُربار از، روز و ماه و سالت را گر چه کلهم نـورا، واحد از خـداوندید مذهـبت بـقا داده، مـکـتب رسـالـت را کربلایت ای آقا، رنگ و بوی علمی داشت گرچه این جهان نشناخت، وسعت کمالت را من همیشه میجویم، از شما بهشتم را با شما رقـم زد حق، کل سرنـوشتم را شرک مخفیام را با، نور خود هدایت کن از خدا و تـوحـید و دینمان روایت کن اهل معرفت سازم، غرق در یقـینم کن دامـن دلـم را پـر، از دلـیل و آیـت کن تا بـبـیند این خسته، غربت بقـیعـت را خرجی سفر با تو، قـسـمتم زیارت کن با تو میکنم معنا، عاقبت به خیری را امر دین و دنـیـایم، را بـیا کـفـایت کن گوشه چشمی از لطفت، تا ابد مرا کافیست کاسهام تهی گشته، لطف بینهـایت کن سرخوشم از این نعمت، سر به راهِ این راهم من که از شما چیزی، جز شما نمیخواهم |